حلماحلما، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

نور چشمی

گی گی

سلام جیگرکم خانم طلا شما داری کم کم برا حرف زدن اماده می شی الان هم به زبان خودت حرف می زنی مثلا وقتی خوشحالی می گی « گی گی گی . . »یا « غغغغغ غغغغغ . . . » و وقتی ناراحتی از «م مم ما» استفاده می کنی. وقتی حوصله ات سر رفته یه چیزی شبیه هی میگی و . . راه های جدیدی برای فرار از قطره خوردن پیدا کردی مثل غرغره کردن و بیرون پاشیدن اون. با بدنت پل می سازی یعنی که منو بلندم کنید  گاهی پاهات رو به جایی حایل می کنی و می خزی جلو وقتی که درازکشیدی و دستت رو می گیریم خودت رو از زمین می کنی و می شینی ولی فکر کنم خیلی بهت فشار بیاد. قبلا از اینکه بالا پایین بندازنت می ترسیدی ولی الان قهقهه می ...
24 بهمن 1391

حمام

خانم کوچولو شیطون شدی ها قبلاها که حمامت می کردیم، ساکت و اروم بودی فقط خودت رو سفت می کردی و دستات رو مشت. گه گداری هم لبه تشت رو محکم می گرفتی. من عاشق این کارت بودم، ولی این دوبار اخری خیلی کولی بازی در اوردی مدام گریه کردی. چرا عزیزم! من خوشحال بودم شما اب بازی دوست داری، ولی اشکال نداره به حموم علاقمندت می کنم. می دونی از حمام میای چه شکلی می شی ؟؟؟ با نمک می شی   خیسی عزیزم       ...
15 بهمن 1391

مامانم

دیدی مامانم رو برات اوردم تا حق منو بگیره چی فکر کرده بودی دخمل کوچولو، غریب گیر اورده بودی؟! بله حالا بزرگترم اومده ببینم می تونی مدام بهونه گیری و اذیت می کنی بله دیگه مامانا از یزد اومده، شما این قدر شیرینی که همه رو می کشی پیش خودت، شما مغزِ بادومی دیگه . . . چقدر زود گذشت همه خوشی های این دنیا زود گذره مامانم دیشب رفت خاله رو هم برد، وقتی اخرین خداحافظی رو کردیم وسوار قطار شد، دیگه پاهام تحمل وزنم رو نداشتن دیگه انگار جایی برای برگشتن نداشتم بغض همچین گلوم رو فشار می داد که انگار توی شهر به این بزرگی هوایی برای نفس کشیدن نداشتم حس غربت . . . تهران برام کوچیکه صدام در نمی یاد اگر داد بزنم گوش همه کر می شه و دل همه خاکستر، توی مسیر بر...
14 بهمن 1391

واکسن

اخیش واکسن چهار ماهگی هم اومد و رفت امروز با کمی تاخیر البته با هماهنگی پزشکت، واکسن چهار ماهگیت رو زدیم، کوچولو اینا درد دارن ولی برای سلامتی شما مهم هستن. تازه شما دیروز ابروی مامان رو بردی مادر جون که دلش گرفته بود اومد دیدن شما تا با دیدن روی گل تو دلش باز بشه، ولی شما مدام بی تابی کردی مادرجون گفت با این دختر بزرگ کردنت، نمی دونم چرا بعضی وقتا جن می گیرت و اینجوری می کنی. چند روزه از دستت خیلی می خندیم با لبات کارای عجیب غریب می کنی دهنت رو پر از هوا می کنی و بعد مثل یه بادبادک می ترکی وقتی باهات قایم باشک بازی می کنیم خیلی می خندی یعنی قهقهه می زنی البته وقتی مامان جلوت غش می ره از خنده تو هم کمی قهقهه می زنه البته من از شما بیش ...
5 بهمن 1391

تازگی ها

سلاl کوچولو تازگی ها این قدر شیطون شدی که نگو، هر چی بهت می دیم سریع می بری سمت دهنت دستات رو با شتاب می خوری تازه پاهات رو می گیری و می بری سمت دهانت کوچولوی من خودت رو برامون لوس می کنی و صورتت رو لای دستات قایم می کنی زود از بازی با عروسکات خسته می شی دلت می خواد مدام پیشت باشیم من که جلوت وایمستم شروع به ذوق کردن می کنی روزا باید جلوت رژه برم تا شما راضی بشی اخه کوچولو من کارای دیگه هم دارم . . . قربون خنده ات   دستت خوشمزه است؟   ...
2 بهمن 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نور چشمی می باشد